۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

تاریخ جنگ را درست روایت کنیم

تاریخ جنگ را درست روایت کنیم

تاریخ جنگ را درست روایت کنیم

جزئیات

یادی از شهدای عملیات‌های خیبر و بدر در لابه‌لای خاطرات سردار محمدهادی اسماعیل‌زاده/ به مناسبت ۳ اسفند سالروز آغاز عملیات خیبر در هورالهویزه و جزایر مجنون سال ۱۳۶۲

3 اسفند 1401
سردار محمدهادی اسماعیل‌زاده متولد سال ۱۳۴۵ و اهل شوشتر است. ۱۳ ساله بود که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد. با سن کم راهی جبهه‌های حق علیه باطل شد و ۹۲ ماه یعنی نزدیک به هشت سال در منطقه حضور پیدا کرد. البته اگر دوران درمان و نقاهت‌های بعد از زخمی شدن‌ها را به این ۹۲ ماه اضافه کنیم متوجه می‌شویم که در واقع همه سال‌های دفاع مقدس را در جبهه گذرانده است.
حالا سردار اسماعیل‌زاده که دوران بازنشستگی‌اش را می‌گذراند، با انرژی بالا در جبهه فرهنگی مشغول جهاد است. او از سال ۱۳۷۲ در منطقه حضور فعال داشته و دارد؛ هم در تفحص شهدا و هم در روایتگری سال‌های دفاع برای کاروان‌های راهیان نور. توفیق انجام این مصاحبه در سفر راهیان نور قسمت مجله فکه شد. وقتی سردار اسماعیل‌زاده با خلوص و حوصله‌ به روایتگری و پاسخگویی به سوالات متعدد دانشجویان دانشگاه امیرکبیر می‌پرداخت.


گردان شهید شرافت شوشتر
جنگ که شروع شد برادر بزرگ‌ترم سرباز بود، اما اولین کسی که می‌خواست به شکل داوطلب به جبهه برود من بودم. آن موقع کلاس سوم راهنمایی بودم. سنم کم بود و مادرم به خاطر احساسات مادرانه‌اش نگران بود ولی مانع رفتنم نشد.
اوایل سال ۶۰ یک آموزش مختصری در بسیج دیدیم. چون اصلا فرصت نبود، سریع برای دفاع به جبهه‌ها اعزام شدیم. من در خود جنگ، جنگیدن را یاد گرفتم. در دفعه اول اعزام به جبهه آبادان، ما یک گروه نُه يا ده نفره بودیم. من را مسئول آن‌ها کردند، بعد گروه را به ستاد عملیات آبادان معرفی کردند. سپاه یک ستاد عملیاتی در آبادان درست کرده بود و مسئول عملیاتش آقای سردار بنادری بود. در آن‌جا خمپاره‌انداز شدم و تا آخر عملیات ثامن‌الائمه- علیهم‌السلام- یعنی شکست حصر آبادان، خمپاره‌انداز بودم و بعد نیروی پیاده شدم.
اولین گردان شهرستان شوشتر را ما تشکیل دادیم. اسم گردان را به نام نماینده شهید شهرمان در مجلس شورای اسلامی که در واقعه انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی شهید شده بود، گذاشتیم «شهید شرافت».

دا! مرتول! دِل ته دِ...
خیلی مهم است که راویان کاروان‌های راهیان نور، تاریخ جنگ را درست روایت کنند. گاهی بعضی ‌جوری روایت می‌کنند كه انگار در همه عملیات‌ها، فرمانده‌های ما بدون بررسی لازم و تعقل، عملیات می‌کردند. یا مثلا در همه عمليات‌ها، تعداد زيادي برای باز کردن معبر در میدان مین، روی مین‌ها می‌خوابیدند. این صحیح نیست. ما در جنگ، هم تعقل داشتیم و هم توسل. گرچه گاهی با همه تعقل‌ها و توسل‌ها، عدم‌الفتح هم داشتیم كه یک مورد از آن‌ها عملیات خیبر است.
در عملیات خیبر نزدیک به یک‌سال کار شناسایی، آماده‌سازی و کارهای مهندسی انجام شد. اولین عملیاتی که هم خاکی بود، هم آبی و حتی بخشی از نیروها باید به جزیره مجنون هلی‌برن می‌شدند. البته من در عملیات خیبر جزء گروه شناسایی نبودم و همراه با بچه‌های تیپ۷ ولی‌عصر استان خوزستان روز چهارم یا پنجم وارد منطقه عملیاتی شدیم. عملیات در روز سوم اسفند سال ۶۲ شروع شد. ما از جبهه طلايیه وارد شدیم. به خاطر عدم‌الفتح‌های مناطق دیگر از جمله هورالعظیم و پاسگاه زید، طلايیه خیلی مهم شد. در واقع ما باید از طلايیه که در ۹۰ کیلومتری غرب دشت اهواز قرار دارد و یک دشت کاملا صاف است، خودمان را می‌رساندیم به جزیره مجنون جنوبی.
شب اول، لشکر۲۷ محمدرسول‌الله(ص) تهران به فرماندهی شهید همت از طلايیه وارد شد، اما نتوانست از سه‌راهی شهادت عبور کند. چند شب بعد باز سپاه حمله کرد ولی این‌ دفعه هم نشد. تا این که شب هشتم اسفند ماموریت داده شد به حاج حسین خرازی و لشکر امام حسین(ع) که از اين سه‌راهی عبور کنند. در این مرحله، لشکر۷ ولی‌عصر(عج) هماهنگ با شهید خرازی وارد عمل شد.
آن شب گردان ما از طلاييه قدیم راه افتاد طرف سه‌راهی شهادت. مسافت چهار پنج کیلومتر را پیاده رفتیم به طرف خط. آتش دشمن آن‌قدر سنگین بود که تو همین چند کیلومتر، کلی تلفات دادیم. اما قبل از این که برسیم به میدان مین، به کمین دشمن برخوردیم و با عراقی‌ها سخت مشغول جنگ شدیم. بالاخره موفق شدیم و به کانال‌ها رسیدیم و چون نردبان همراه‌مان بود، توانستیم وارد کانال‌ها بشویم. در همان‌جا هم سخت درگیر بودیم تا صبح. بچه‌ها خیلی ایثار کردند.
دوستی داشتم به نام «مرتضی زمانی» كه از همشهری‌های ما بود و دانشجو. هم سیرت زیبایی داشت و هم صورت زیبا. شب عملیات آن‌قدر آرپی‌جی شلیک کرد که پرده گوشش پاره شد. آخرش هم مورد اصابت توپ تانک قرار گرفت. مرتضی که شهید شد، نتوانستیم بیاوريمش عقب و این‌طوری مرتضی جاویدالاثر شد.
قبل از شروع عملیات، وقتی بچه‌ها داشتند پشت لباس‌های‌شان شعار می‌نوشتند، از مرتضی پرسیدند: چه جمله‌ای پشت لباس خاکی‌ات بنویسیم؟ گفت: جمله آخری که مادرم به‌ام گفت. بنویسید «دا! مرتول! دِل ته دِ» یعنی مادر! مرتضی! مواظب خودت باش. تو عملیات هرکس جمله پشت لباسش را می‌خواند نمی‌فهمید این جمله یعنی چه! می‌آمدند ازش می‌پرسیدند: این که پشت پیرهنت نوشتی کردیه، لریه، چیه؟!

پرده گوش هادی کجباف
یک خاطره بگویم از شهید مدافع حرم شهید هادی کجباف. من آن شب با شهید کجباف داشتیم تو تاریکی می‌رفتیم. یک تانک در فاصله هفت هشت متری جلوتر از ما بود، اما چون هوا، هم خیلی تاریک بود و هم گرد و غبار زیاد بود، من و هادی اصلا آن را ندیدم و تانک شلیک کرد. این‌قدر صدای شلیکش مهیب بود كه همان‌جا پرده گوش شهید کجباف پاره شد و تا زمان شهادتش در سوریه این مشکل شنوایی گوش را داشت.
خلاصه در آن شب ما به خاطر شدت درگیری نتوانستیم جلو برویم و به خاکریز دشمن برسیم ولی رزمنده‌های لشکر امام حسین(ع) آن شب توانستند سه‌راهی شهادت را بگیرند که اتفاق بسیار مبارکی بود برای عملیات خیبر. البته متاسفانه شب بعد با پاتک دشمن، سه‌راهی دوباره از دست رفت.
گرچه در ظاهر، عملیات خیبر خیلی موفق نبود ولی انجام این عملیات ضربه بسیار بزرگی به دشمن بعثی بود.

عملیات بدر و زندگی روی بلم
بعد از عملیات خیبر، دشمن علاوه بر سازماندهی لشکرهای خود، اقدام به تشکیل فرماندهی شرق دجله و احداث مواضع پدافندی در سراسر منطقه جنوب کرد و در مسیر آبراه‌ها و در داخل نیزارها کمین‌هایی قرار داد تا در صورت حمله نیروهای ایرانی، نقش هشدار‌دهنده و تاخیری داشته باشند و از نزدیکی نیروهای شناسایی به خط‌شان ممانعت به عمل بیاید. با اين شرايط، در عملیات بدر هدف ما دستیابی و تسلط بر جاده العماره و هم‌چنین تسلط بر شرق دجله بود.
عملیات بدر در ۲۰ اسفند سال ۶۳ انجام شد، اما از مدت‌ها قبل کار شناسایی و اطلاعاتی توسط سپاه آغاز شده بود. در این عملیات من جزء نیروهای شناسایی بودم. شناسایی‌ها همه در منطقه هور انجام می‌شد. چیزی که عراق فکرش را نمی‌کرد استفاده از نیروهای عرب بومی منطقه هور بود. با تدبیر فرماندهان به ویژه سردار شهید علی هاشمی که رابطه خوبی با عرب‌های منطقه داشت، آن‌ها همکاری بسیار خوبی برای عملیات خیبر کردند. خیلی روی این عملیات فکر شده بود، خیلی کار شده بود. حتی برای حفظ مسائل امنیتی، بچه‌های سپاه دو جور بلم ساخته بودند. یکی از نوع بلم‌های عرب‌های ایرانی و یکی هم بلم‌هایی به شکل بلم عرب‌های عراقی منطقه هور. ابتدا ما آموزش بلم‌رانی را دیدیم که خودش کلی داستان دارد. بعد مرحله شناسایی با رفتن روی بلم، به همراه یکی از عرب‌های بومی شروع شد. آن‌هم با لباس بومی‌های منطقه. گاهی ما سه روز روی بلم‌ در میان نیزارها بودیم. زندگی روی بلم‌ها سخت بود. این که چطور باید تعادل بلم را حفظ می‌كرديم، چطور بايد روی بلم می‌خوابیدیم، چطور باید غذا می‌خوردیم، چطور باید نماز می‌خواندیم، مسئله دستشویی و.. . این‌ها سختی‌های شناسایی در هور بود.
از تابستان سال ۶۳ که شناسایی‌ها شروع شد، ما از بومی‌ها یاد گرفته بودیم که روی همان بلم ماهی بگیریم، آن را پاک کنیم و نمک بزنیم و روی نی‌ها کبابش کنیم و بعد هم به روش عرب‌های منطقه روی همان آتش، چای درست شده از نی‌ دم کنیم و بخوریم.
یک بار یادم می‌آید در یکی از شب‌های شناسایی که خیلي تاریک بود، آن‌قدر با بلم تو دل دشمن رفته بودیم که من یک دفعه سرم خورد به یک میله آهنی. خوب که نگاه کردم دیدم محل نگهبانی عراقی‌هاست. نگهبان که متوجه ما شد شروع کرد به تیراندازی. ما هم شروع کردیم به فرار. به خواست خدا آن شب یک تیر هم به من نخورد! گاهی بعد از سه روز شناسایی می‌آمدیم و از خستگی نای حرف زدن نداشتیم ولی نمازمان را می‌خواندیم و تازه می‌رفتیم کلاس قرآن که در قرارگاه برای‌مان گذاشته بودند.
در آن سال‌ها من دو سال در خدمت سردار شهید علی هاشمی بودم. روحیه عجیبی داشت. ما در قرارگاه نصرت ترک و لر و عرب و فارس داشتیم، اما روحیه علی هاشمی طوری بود و با نیروهایش جوری رفتار می‌کرد که هیچ وقت دعوا بین نیروها پیش نیامد. دايم الوضو بود و اهل نماز شب. تصویری که در ذهنم از او دارم این است که همیشه آستین بالا زده، آماده وضو گرفتن بود.
به هرحال با بررسی‌ها و انجام کارهای دقیق شناسایی و اطلاعاتی و در مرحله بعد ایثار شهدا و رزمنده‌ها ما در عملیات بدر توانستیم بر شرق دجله مسلط بشویم.

نویسنده: انوشه میرمرعشی

مقاله ها مرتبط